مثل همیشه پسر و دختر که مدتی بود به هم خیلی دل بسته بودند روی میز شماره 3 توی یه کافه شیک نشسته بودند و داشتن به هم نگاه می کردند و حرف می زند.دخترک یه سوال از پسر پرسید :چرا منو دوست داری؟

پسر به من و من افتاده بود نمی دونست چی جواب بده :

دختر دوباره سوال کرد

پسر یه ذره فکر کرد و گفت به خاطربرق چشمات به خاطر صدای خنده هات به خاطر حرفای شیرینت به خاطر گرمی دستات

دختر خندید و گفت خوبه

با هم رفتند لبه بندر گاه و مثل همیشه بعد از چند دقیقه سکوت و توی چشم هم نگاه کردن شروع کردند به بوسیدن هم با هر بوسه به هم بدون صدا می گفتند دوست دارم

وقتی از هم خدا حافظی کردند دختر تو راه خونه دائم به پسرک فکرمی کرد ناگهان صدای بوق یه کامیون اومد و ...

کامیون با دخترک تصادف کرد راننده اونو رسوند به بیمارستان ولی حالش خیلی بد بود دکترا به خانوادش گفتند چند روزی تو کماست شاید به هوش بیاد ولی زیاد امید نداریم

خبر به گوش پسر رسید دوان دوان اومد ببینه چی شده نشست کنار تخت دخترک یه کاغذ از جیبش بیرون اورد و یه نامه واسه دختر نوشت و گذاشت کنار دختر و رفت

توی نامه نوشته بود

خیلی دوست داشتم

دوست داشتم به خاطر برق چشمات ولی حالا چشمات بسته شدن

دوست داشتم به خاطر گرمی دستات ولی حالا بدنت سرد سرده

دوست داشتم به خاطر صدای خنده هات به خاطره حرفای شیرینت ولی حالا ساکته ساکتی

-----------------------------------------------------

دوست داشتن هیچ وقت دلیل نمی خواد خود دوست داشتن یه دلیل اگه اونی که عاشقشی ازت پرسید چرا دوسم داری بهش بگو چون دوست دارم ..........

1 comment so far

Add Your Comment
  1. sallam
    dastane bahali bud
    damet garm